نورانورا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

نورا کوچولو نازدونه مامان و بابا

از تولد تا ده ماهگی وروجکم

    نورای عزیزم...   جهان،بی خنده های تو برایم معنا نخواهد داشت.اگر تو نباشی،هیچ بهاری حتی اگر لبریز از شکوفه باشد دیدن ندارد. دهمین ماهه تولدتم رو به پایانه و من مثل همیشه خوشحالم که شاهد لحظه به لحظه رشد  و بالندگیت  هستم , وهر ماه که می گذرد مرحله جدیدی از تکامل و رشدت شروع می شود و  البته گاهی هم کمی دلتنگ که چقدر زود روز های زیبا و به یاد ماندنی و تکرار نشدنی نوزادیت  تمام شده،ای کاش هر زمان که دلتنگ شدیم بتوان زمان را به عقب برگرداند و دوباره لحظه ها  تکرار شوند...   و اما روز هایی که گذشت...   یاد روزی...
2 بهمن 1393

نفسم ده ماهه شد

  دخترم تاج سرم          امین ماه شکفتنت مبارک     سلام عزیزه دلم ...   غنچه ی شکفتم...   شکوفه بهاریم...   نوگل زندگیم...   باز هم تولدی دیگر...   باز هم در کنار هم شادمان و خرسندیم...   ومن همچون قبل به تماشای تو نازنینم می نگرم...   به تماشای قد کشیدن و بزرگ شدنت،به تماشای خنده های دلنشینانه از سر   ذوقت، به آواز های کودکانت که روزها با خود می خوانی و صحبت می کنی و  با   ان زبان شیرینت به  ماد ر می فهمانی که چه می ...
1 بهمن 1393

میلاد پیامبرختمی مرتبت وامام جعفر صادق

  گوش کن هفت آسمان در شور و حالی دیگرند   عرشیان و فرشیان نام محمد می برند                           به آمنه بنت وهب، خدا عطا کرده پسر پسر چه گویم که به خلق، خدا عطا کرده پدر میلاد نبی اعظم اسلام پیامبر رحمت، تاج آفرینش و امام جعفر صادق بر شما خجسته باد.     ای چراغ دانشت گیتی فروز تا قیامت پیشتاز علم روز آفرینش را کتاب ناطقی اهل بینش را امامِ صادقی ...
18 دی 1393

یک شب یلدایی یه دختر رویایی

     یلدا مبارک فرشته ی زمینی مامان                                      نه ماهه وجودم حالا نه ماهه شده   یه خانم یه عسل یه فرشته یه تیکه ماه     یلدا بهونه ای برای با هم بودن،دور هم بودن   سر خوش و شاد بودن تو اولین شب بلند زمستونی   ولی بهونه من قشنگ تر و زیبا تر از همه دور هم بودن هاست   دخترکم  عروسکم  ملوسکم   امسال همراه شدن یلدا با نهمین ماهگرد فرشته نازنینم طعمی متفاوت پیدا کرد ، ...
2 دی 1393
1043 26 21 ادامه مطلب

پاییز هزار رنگ خدا

گردش پاییزه گل پونه ی مامان          امروز منو دختر کوچولوم تصمیم گرفتیم تا همراه بابایی و مامانی    بریم محل مامانی بیش حاجیه ننه و گشت و گذاری تو اون اطراف   بزنیم واز هوای پاک و دل انگیز شمال سرسبز و زیبا نهایت لذت ببریم.   و در نهایت شیطنت مامانی گل کرد و تصمیم گرفت تا دختر کوچولوشو   بنشونه وسط برگ های خشک و رنگارنگی که که همه رو محو تماشای   زیبایی هاش می کرد و بی تفاوت رد شدن از کنارشون   یه جور کم لطفیه.   و اینم ادامه عکسای هنری مامان و ژست های دخملکم     ...
26 آذر 1393

سفید ململی مامان

  دختر زیبای من ...فرشته ی زمینیم...   برای تو می نویسم...   از شیرین ترین و دل انگیز ترین لحظات کودکیت،از خنده های از ته دلت   از گریه های همراه با عشوه و نازت،از  دقت و  کنجکاوی هایت،از خواب   شیرین و رویاییت و از بازی های این روز هایت  و از تقلید کردنت از مامانی   که سعی بر انجامش داری...   واما شیرین کاری این ماهت که خیلی واسه مامان دل چسب و شیرین   بود  دست دسی کردنته،خصوصا تا اینکه آهنگی از تلویزیون میشنوی   شروع به دست زدن با اون دو تا دستای کوچولوی نازت می کنی.   جدیدا هم که در حال...
27 آبان 1393