تقدیم به فرزندم، به دردونه عزیزتر از جانم
زود بزرگ نشو مادر...
کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را !
زود بزرگ نشو مادر ...قهقهه بزن،جیغ بکش،گریه کن،لوس شو،بچگی کن،
ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام.
آرام آرام پیش برو،
آن سوی سن و سال هیچ خبری نیست گلم.هر چه جلوتر می روی همه چیز
تندتر از تو قدم بر می دارد.
ولی زود بزرگ نشو مادر...آن سوی سن و سال خبری نیست
عزیزترینم،فرزندم،من مادرت هستم...
هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد،
من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی بیخوابی های شبانه را،
تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت حجمی از سکوت
تا بدانم حجم یک لبخند کودکانه ات میتواند معجزه زندگی دوباره ام باشد
من نه بهشت می خواهم نه اسمان و نه زمین،
بهشت من زمین من و زندگیم نفس های آرام کودکی توست،
من هیچ نمی خواهم هیچ،هیچ روزی به من تعلق ندارد،
همه ساعتها و ثانیه های من تویی
ومن دست کودکیت را میگیرمتا به فردای انسانیت برسانم که این رسالت من
است بر تو.
و هیچ منتی از من بر تو وارد نیست که من با اختیار به عشق تو را به این دنیا
آورده ام.
میترسم فرزندم با بزرگ شدنت ادمها احساس پاک تو را به بازیچه بگیرن.
میترسم ثمره ی جوانیم،فرزندم با بزرگ شدنت انسانهای انسان نما ازارت دهند
کودک بمان فرزندم که با شکسته شدن قلبت ذره ذره ی وجودم
آب میشود...